زهرا جونزهرا جون، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره

برای دخترم زهرا

خاطرات جا مانده

1-راهپیمایی یا هماپیمایی-2- زهرا خانوم ی روز که میخواست بره راهپیمایی با بابایی همش میگفت آخ جون میخوام برم هواپیمایی هواپیما نگاه کنم گفتیم میره برمیگرده و میفهمه که بابا این راه+پیماییه نه هوا+پیمایی ...خلاصه رفت و برگشت گفتم دخملی خوش گذشت گفت"آره ولی شلوغ بود نتونستم سوار هواپیما بشم" حرف دخمل من یکیه 2-مامان ماهی ،بابا ماهی ،مهمون ماهی ها... اولین ماهی عید که پیدا شد تو کاکی زهرا داشت چون باباش از بس زهرا جون عشق ماهی بود از شهر کناریمون که ی هفته زودتر از اینجا آورده بود براش خرید.خلاصه زهرا دید ماهی تنبل "اسم ماهی زهرا جون"تنهاست رفت ی ماهی دیگه خرید همینکه این دو ماهی کنار هم قرار گرفتن زهرا که اختلاف جثه...
23 اسفند 1393

چرا خوشحال میشی؟

این روزا خیلی اتفاقا میفته و کارای بامزه میکنی که غش میرم از خنده اما تو ذهنم نمی مونه دوهفته ای هست که ماهی قرمز تنبل مهمون ما شده-اسمی که زهرا روش گذاشته چون حرکت نداشت همش ی گوشه کز کرده بود البته نا گفته نماند که ماهی دومی که خیلی بزرگه و زهرا میگه مامان ماهی تنبل از وقتی اومده 3روزیه که خریدیمش همش در حال جست و خیزن با هم -خلاصه زهرا جون ماهی تنبل رو گذاشته بود تو ی ظرف خیلی کوچیک که بزور ماهی بیچاره جا گرفته بود و دستش رو گذاشته بود روش و براش گنجشک لالا مهتاب لالا...تا الا آخر میخوند که من بهش خندیدم  زهرا خیلی گله مندانه بهم نگاه کرد و با صدایی نسبتا بلند گفت "چرا خوشحال میشی؟"و این یعنی اینکه چرا مسخرم میکنی به زور خو...
16 اسفند 1393

زهرا ی آرام!!!!

در کمال ناباوری این پست رو می نویسم ولی خدارو شگر گوش شیطون کر تازگی ها دخترم کلی تغییر کرده تقریبا 3-4روزی میشه فقط در محدوده ای که بهش اجازه میدم شیطنت داره مثلا اگه قبلا کل خونه محل بازی و ریخت و پاش بود الان محدود شده به ی اتاق که اونم خودم بهش اجازه میدم و پیشنهاد میدم ریخت و پاشش هم در این حده که مثلا با بالشتا برای خودش خونه می سازه و توش می شینه و گه گداری که بهش سر میزنم تا داره با خودش حرف میزنه یا با ماهی قرمزش که دیروز باباش خریده و من دلم قنج میره ولی فقط یواشکی دید میزنم و میرم...نمیدونم شاید داره بزرگ میشه و شاید هم بخاطر اینه که بیشتر براش وقت میذارم ...به هر حال حتی اگه این آرامش موقتی باشه بهش احتیاج داشتم و دارم امیدوارم ا...
8 اسفند 1393

سلام باران

براستی باران همین لبخند خداست بر اهل زمین دیشب گمونم ساعت حوالی 2-3بود صدای زیبای رعدو برق طنین انداز شد و بعد صدای لطیف باران ...البته زیاد نبارید امسال در کل سال خشکی بود... خوب بریم سراغ خودمون ...نی نی باز بازیش گرفته رفتم پیش متخصص تا 2دقیقه قلبش پیدا نمیشد و بعد 2 دقیقه به سختی پیدا کرد ...و من کلی دمغ بودم تا دیشب که بارون اومد بهتر شدم انگار ناراحتی هام رو شست به هر حال برام سونو نوشتن که باید برم ...امیدم به خداست ...این بچه هدیه ی امام رضاست مثل زهرا و یقین دارم امامی چون امام رضا بهترین رو هدیه میده پس نه می ترسم نه هم نگرانم تو ادامه ی مطلب کارهای این چند روزه ی زهراست به روایت تصویر تشریف ببرید ببینید...   این ی ماه...
1 اسفند 1393
1